یکلیا و تنهایی او
نویسنده(ها) | تقی مدرسی |
---|---|
کشور | تهران |
زبان | فارسی |
ناشر | انتشارات نیل و انتشارات فرهنگ جاوید |
یکلیا و تنهایی او نام اولین رمان تقی مدرسی است که در سال ۱۳۳۴ در تهران منتشر شد.[۱]
خلاصه داستان[ویرایش]
یکلیا دختر پادشاه اسرائیل که عاشق یکی از چوپانهای پدر شده، مورد خشم پدر قرار میگیرد و از اورشلیم رانده میشود کوشی معشوق او نیز به دار آویخته میشود. یکلیا بعد از سه روز در به دری هنگام غروب خسته و درمانده به کنار رود آبانه میرسد و در آنجا شیطان در هیئت پیرمردی بر او ظاهر میشود و با او به صحبت مینشیند و برای او از روزگاری حکایت میکند که از خدا دو روز مهلت خواسته است تا شهر اورشلیم را زیرورو کند: در آن روزگار اورشلیم در نهایت جاه و جلال بود و میکاه، پادشاه اسرائیل در انتظار بازگشت پسرش عازار از میدان جنگ یک روز نزدیک غروب که میکاه با پسرعمویش عسابا و کاتب خود یورام در قصر باشکوهش سرگرم گفت و گوست، امنون عابد به او مژده بازگشت پیروزمندانه پسر را میدهد و خبر میدهد که عازار او را دعوت کرده تا شب را در جشنی که در بیرون شهر برپا میکند شرکت جوید.
پادشاه با همراهان به اردوی عازار در پشت دروازه شهر میرود و عازار به پدر خبر میدهد که از این جنگ دوساله در سرزمینهای گوناگون دختری زیبا به غنیمت آورده است که تامار نام دارد عسابا پیشنهاد میکند که دختر را در انتخاب مردی که میخواهد، آزاد بگذارند و پادشاه برای اینکه شناخته نشود در میان جمع سپاهیان مینشیند و کلاهخود یکی از آنها را بر سر میگذارد تامار به جمع مهمانان آورده میشود و او پادشاه را انتخاب میکند در این موقع قاصدی از شهری دور از راه میرسد و به پادشاه خبر میدهد که خداوند بر یاکین نبی ظاهر شده و اسرائیل را از نفوذ شیطان در اورشلیم برحذر داشته است. اسرائیل باید دروازههای شهر خود را ببندد زیرا شیطان به صورت بیگانهای وارد شهر خواهد شد. پادشاه تامار را در پشت دروازه شهر میگذارد و خود ساکت و غمزده به شهر برمیگردد و در پریشانی و اضطرابی که مایه بیخوابی او میشود امنون عابد را فرا میخواند تا از او بخواهد گناه مردمان برانگیخته شده با او که از روزگاران گذشته و از وقایعی که خشم خدا به سبب سخن بگوید امنون عابد داستان قوم لوط را برای او بازگو میکند. اضطراب شاه تسکین نمییابد و در دودلی و تردیدی که بر او مسلط شده، عسابا او را وامیدارد تا به خارج شهر برود و تامار را با خود به شهر بیاورد هنگامی که پادشاه با تامار مشغول نوشیدن شراب، است امنون عابد وارد میشود و خبر میدهد که ماه گرفته است و آسمان شهر را ابرهای سیاه پوشانده و به زودی طوفان شهر را زیرورو خواهد کرد. عازار از پدر میخواهد که تامار را که فرستاده شیطان است از شهر براند.
با گذشت شب ابرها تیرهتر و نشانههای طوفان نزدیکتر میشود. مردم اورشلیم با درخواست گفتوگو با پادشاه در صحرا جمع میشوند و مرد ماهیگیری به نام شائول از طرف مردم از پادشاه میخواهد که از تامار بگذرد تا شهر از بلایی که دارد نازل میشود در امان بماند. پادشاه برای تصمیم گرفتن از مردم یک روز فرصت میخواهد. در بعد، تامار از قصر پادشاه بیرون میآید و سوار بر گردونه مضحکی که مردم برای او فراهم کردهاند از شهر رانده میشود.
در آخرین لحظههای پیش از، غروب ابرها ناپدید میشوند و خورشید خود را نشان میدهد. پادشاه تنها و غمزده از بام، قصر شادمانی و پایکوبی مردم را تماشا میکند.
جایگاه رمان[ویرایش]
این رمان از مهمترین رمان های ایرانی به شمار می رود و نویسندگانی چون زهرا خوان زاده و وحید یوسف پور و مرضیه موسومی شجاعی[۲][۳][۴] درباره آن کتاب مستقل به رشته تحریر درآورده اند. همچنین مقالات زیادی درباره این رمان نوشته شده است، از جمله به دست احمد شاملو و همچنین پیتر ایوری.
منابع[ویرایش]
- ↑ «نسخه آرشیو شده». بایگانیشده از اصلی در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲. دریافتشده در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲.
- ↑ «نسخه آرشیو شده». بایگانیشده از اصلی در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲. دریافتشده در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲.
- ↑ «نسخه آرشیو شده». بایگانیشده از اصلی در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲. دریافتشده در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲.
- ↑ «نسخه آرشیو شده». بایگانیشده از اصلی در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲. دریافتشده در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲.
- ا. بامداد. "یکلیا و تنهایی او". مجله اندیشه و هنر
- ایوری، پیتر. "نگاهی به یکلیا و تنهایی او". شناختنامه تقی مدرسی. به کوشش علی دهباشی و مهدی کریمی.
- میرصادقی (ذوالقدر)، میمنت (١٣۸۹)، رمانهای معاصر فارسی، تهران: انتشارات نیلوفر